سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

تداركات جشن دندون :)

  تا حالا ماماني واسم يك فرشته خوشگل دندون درست كرده. با بابايي رفتن كيك سفارش دادن . هزارجا دنبال پاستيل دندون گشته ولي پيدا نكرده . كلي نخود و لوبيا و از اين جور بنشن ها خيس كرده و پخته . ..... و اين ماجرا ادامه دارد ...
31 ارديبهشت 1392

تنها در تخت:)

  دختري ديگه شبها مياد كنار ما تو تخت خودش لالا ميكنه !! كلي وسايل حفاظتي دوروبرش گذاشتيم و حسابي جاي گرم و نرم واسش آماده كرديم !!! مثل اينكه خيلي هم تختش رو دوست داره :) ............ ...
26 ارديبهشت 1392

خاله مامانم رو دعوا نكن :)

  خاله آزاده عكسام رو مي ببيني مامانم رو دعوا نكني ها ! باشه ! ماماين با وجود اينكه من انواع مختلف پيش بند دارم ولي معمولا ازشون استفاده نميكنه ؛ يعني حاضره لباسم رو بعد از غذا خوردنم عوض كنه ولي معمولا سراغ پيش بند نره!!!! مدرك جرم هم به جا ميزاره و كلي سرحال ازم عكس ميگره !!!! حالا نيگا :) سلناي ماست خور   ....... .... من اون چشمات رو بخورم تا شما مشغول خوردن تخم مرغي كيجا جون   ...
26 ارديبهشت 1392

رفتيم مهموني :)

ديشب دختري مامان تيپ زد رفتيم خونه عمو مهموني. كلي بازي كردم و البته مقاومت . از ساعت 2.30 كه مامان منو از خونه سيمين جون گرفت تا ساعت 12.40 من حدود نيم ساعت هم چرت نزدم. فقط سه بار گنجيشكي خوابيدم (به قول سلاله دختر خاله؛ اندازه مورچه ) كه سر جمع به زحمت شد نيم ساعت ... البته تو حسن خلق و خوشرفتاري هرچي از شما تعريف كنم كم تعريف كردم. حالا فقط ماماني مونده كه كي من بايد واست جشن دندوني بگيرم ... بايد برنامه ريزي كنم ... راستي ديروز هم رفته بودم دكتر كه باز گفت دختر خانم ظريف هست و بايد كمي لپي تر باشه ... خاله سيمين ميگه شايد به خاطر ماچ هاي گنده اي هست كه من ميكنمش راستي دخترم واسه اولين بار گيره مو رفت مهموني و حساب...
26 ارديبهشت 1392

مهره مار داري تو دلبري :)

آهنگ جديدي كه ماماني واست مي خونه و باهاش ني ناي ناي مي كني : مهره مار داري تو دلبري اما ميگذري از عشق تو همش سر سري بابا مهره مار داري تو دلبري اما ميگذري از عشق تو همش سر سري اگه مهره مار نداشتي چشاي سياه نداشتي نگاه بلا نداشتي تو دلا که جا نداشتي تو دلا که جا نداشتي عشقمو به بازي گرفتي خانم منو اشتباهي گرفتي واقعا هم مهره مار داري ؛ از وقتي كه ميريم بيرون  و شروع ميكني به نيگا كردن  از اين ور شهر تا اون ور شهر بالاي ده ؛ پايين ده همگي با سلنا دوست هستن . دو رو برش جمع ميشن و باهاش بگو و بخند راه مي ندازن بوس بده مامان كه محل كارم باعث شده ته روابط عمومي و ارتباطات باشي .... ...
23 ارديبهشت 1392

استقلال دخترم در ايستادن :)

ديگه بايد بگيم دختر جون كمي بشين خسته ميشي ؛ پاهات درد ميگيره آخه ! و اينكه هيچي رو مبل ها نباشه كه خانم زودي بر ميداره دخترم  بزرگ شده ماشاءالله چشم نخوره ايشاالله   منو ببينين واستادم :) ...
17 ارديبهشت 1392